دلشکسته بودم...کنار پنجره سیگار میکشیدم...
خسته بودم...
آنقدر خسته که یادم رفت بعداز آخرین پک
سیگارم را پایین پرت کنم نه خودم را...
تنهایم اما دلتنگ آغوشی نیستم...
خسته ام ولی به آغوشی نمی اندیشم..چشمانم تر هستند وقرمز..
ولی رازی ندارم...
چون مدتهاست دیگر کسی را (خیلی) دوست ندارم
عشق چیست که همه از آن سخن میگویند؟
ع:عبرت زندگی
ش:شلاق زمانه
ق:قصاص روزگار.
اما افسوس و صد افسوس که شلاق زمانه را خوردم
و قصاص روزگار رتا کشیدم اما عبرت نگرفتم..
دلم برای عشق میسوزد!
این روزها هرکس نام هرزگی خود را عشق گذاشته است
و نمیداند عاشق دلداده است نه تن داده
یه وقتایی که دلت گرفته بغض داری آروم نیستی!
دلت براش تنگ شده..
حوصله هیچکسو نداری!
یاد لحظه ای بیفت که اون همه بی قراری هاتو دید اما..
چشاشو بست و رفت
اگر روزی داستانم را نقل کردی
بگو بی کس بود اما کسی رو بی کس نکرد..ت
نها بود اما کسی رو تنها نذاشت...
دلشکسته بود اما دلی رو نشکست...
کوه غم بود ولی کسی رو غمگین نکرد...
وشاید بدبود ولی برای کسی بد نخواست
از غم رفتنت سیگاری شدم
به خوشی برگشتنت پیک زدم.
از تب بودنت فاحشه شدم.
از ترس مسخره شدن لال شدم.
حالا نشستم این گوشه ببینم دیگه بلایی نمیخاد سرم بیاری؟
تعارف نکن.این تیشه...
بزن به ریشم